سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین
آمدی، سر به هوا چشم ب راهم کردی 
خیییییییلی دلم گرفته خدایا
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین
آمدی، سر به هوا چشم ب راهم کردی 
خیییییییلی دلم گرفته خدایا
چه دشوار است سر بر شانه ی ِ دیوار بگذارم
بلرزد دستم از گریه، به لب سیگار بگذارم
به درد آید دلم از بی تو بودن های ِ این دنیا
دو پلکم را بهم با اشک، بالاجبار بگذارم
بهار از راه برگردد خوشآمدگو شوم با شوق
به روی ِ صندلی، پیراهن ِ گلدار بگذارم
تو مهمانم شوی و من، پذیرایی کنم از تو
بریزم چای و قلیان ِ دو سیبی بار بگذارم
کنار ِ شمس تو بنشینم و با شعر ِ مولانا
به دستی جام و دستی نیز زلف ِ یار بگذارم
گله بسیار اما تا نرنجی بیش از این از من
زبان بر شکوه ها خاموش و بی گفتار بگذارم
تو برخیزی بگویی وقت ِ رفتن هست و من با بغض
بگویم نه، بنای ِ خاهش و اصرار بگذارم
بخندی و بگویی باز می آیی به خاب ِ من
به دستت دست ِ بدرود از سر ِ ناچار بگذارم
چه باید کرد وقتی رفته باشی، غیر از اینی که
به خاک ِ پای ِ تو پیشانی ِ تبدار بگذارم
امان از تار ِ موی ِ مانده بر جای ِ غمآوازت
امان از لحظه ای که پنجه بر این تار بگذارم
چقدر از آه برخیزم برایت اشک بنویسم
چقدر آخر بگو امضا بر این طومار بگذارم
دوباره شب شد و مانند ِ هر شب جای ِ تو خالی ست
چه دشوار است سر بر شانه ی ِ دیوار بگذارم 
پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی
از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت:
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی
نام تو را می کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی
آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه رنج تو هستم، راست می گویی...
به سینه میزندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هــوای کرشمه های صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نَفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وســـوسه هایت
تو را از جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده ام و دل نهادم به صفایت
تو سخت و دیر بدست آمدی مراوعجیب نیست
نمیکنم اگر ای دوست سهل و زود، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غـــربت
کجاست چابکی ِ دستهای عقده گشایت؟
به کِبر شعـر مبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین، که سر نهاده به پایت
"دلم گرفته برایت" زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلـــم گرفته برایت... 

خیالت پرچم صلحیست میان جنگ افکارم
به این آرامشِ با تو...
به حد مرگ محتاجم 
------------------------------------------------
وقت خاب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفَسَت شرحِ پریشانیِ من...
ساده ام مثل کبوتر
که به دیوار تو عادت دارم
تو مرا دانه دهی یا ندهی
آب دهی یا ندهی...
چون به دیوار تو عادت دارم...
هرکجا بال بگیرم به تو برمیگردم
هرکجا آب ببینم، هر کجا دانه ببینم
هرکجا کوچ کنم
آشیانم سر این دیوار است
من به دیوار تو عادت دارم
من به این سایه دیوار ارادت دارم
تو به من سنگ زنی یا نزنی من هستم
تو مرا آب نده
تو مرا دانه نده
بخدا هیچ نخواهم
تو فقط سنگ نزن...... می رنجم... 
-----------------------------------------------
تا فقط یادم بماند در چه ماهی رفته ای...
چند ماهی میشود سیگار "بهمن" میکشم!
-----------------------------------------------
سخت است که معتاد نگاهی شده باشی
دیوانه ی چشمان سیاهی شده باشی
در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی
از چاله، ولی راهی چاهی شده باشی
از دور تو را محکم و چون کوه ببینند
در خویش شبیه پر کاهی شده باشی
مانند دلیری که به دستش سپری نیست
بازیچه ی دستان سپاهی شده باشی
یک عمر بجنگی و در آخر نتوانی-
تا نااامزد آنکه بخواهی شده باشی
سخت است که ماه تو سراغ تو نیاید
آنگاه که در حوضچه، ماهی شده باشی 
اگر دنیا خزان گردد... اسیر غم نمی گردم
زمین هم، آسمان گردد... از عشقش، کم نمی گردم
به جز راهش نمی جویم!... به جز نامش، نمی گویم!
به جز او، در پی یاری، ... در این عالم نمی گردم
سخن رانی مکن جانا!، ... که من درمان نمی گیرم
ببین کورم ! ... کرم ! بشنو ! ... که من آدم نمی گردم
تو شیرین و من تلخم ، ... تو همراهی و من هرگز
برای هیچکس جز او، ... دمی همدم نمی گردم
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم
چه شیرین است، اندوهش ! غمش ! دردش! جراحاتش !
شفایم را نمی خواهم! ، ... پی مرهم نمی گردم 

چه خبر از دل تو؟؟
نفسش مثل نفسهای دل خسته من میگیرد؟؟
چه خبر از دل تو؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد...
اندکی مهر تو بس بود ولی...
دل بی رحم تو
با این دل دیوانه چه کرد؟؟
دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی