سخن ديگر نگفتي، اي سخن پرداز خاموشم
فراموشت نمي کردم، چرا کردي فراموشم؟

 

ز سردي هاي خاک تيره آغوشت چه مي جويند؟
چه بد ديدي، چه بد ديدي ز گرمي هاي آغوشم؟

 

نه چشم بسته بگشايي، نه راه رفته باز آيي
به مرگت بار تنهايي چه سنگين است بر دوشم

 

به جز در ديده ام، کِي مي پسنديدي سياهي را؟
نمي بيني مگر اکنون که سر تا پا سيه پوشم؟

 

تو آگه کردي از لفظم، تو ساغر دادي از شعرم
به دلخواه تو مي گويم، به فرمان تو مي نوشم

 

نه با هوشم، نه بيهوشم، نه گريانم، نه خاموشم
همين دانم که مي سوزم، همين دانم که مي جوشم

 

پريشانم، پريشانم، چه مي گويم؟ نميدانم
ز سوداي تو حيرانم، چرا کردي فراموشم؟