بزن دنیا بزن رسمت چنین است...

سزای دل به تو دادن همین است!

 

بزن که شاخ و برگم زرد زرد است

خزانِ من، بهارم، سردِ سرد است!

 

بزن بر جسم من زیرا حقیر است

بزن نامرد! این حکمِ اسیر است...

 

بزن تا مست از این باده هستم

بزن! تا پیکِ آخر من نشستم

 

بزن شاید که فردا پاک باشم 

جدا از تو اسیرِ خاک باشم...